فاتولز - جدیدترین ابزار رایگان وبمستر
260 - اقلیم ِ احساس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

260

سه شنبه 94/8/19


یک کاغذ سفید و یک خودکار مشکی گذاشت جلوی من و تنها نگاهم کرد. از نگاهش فهمیدم که باید بنویسم. بدون هیچ حرفی. حس متهمی را داشتم که زیر نگاه آدم نفهمی توی یک اتاق تنگ ِ تاریک ِ نمور گیر افتاده و نمی دانم چطور می تواند خلاص شود. شروع کردم به نوشتن. اصلا برایم مهم نبود که چه می نویسم. شاید تنها برای سیاه کردن کاغذ خودکار را حرکت می دادم. باید خلاص می شدم. هر چند خودم هم می دانم که با نوشتن هم راحت نمی شوم. وقتی حرف هایم را خواند تازه دردسرهایم شروع شد. مرا گول زده بودند. تنها می خواستند به هدف خودشان برسند. با اینکه می دانم گول خورده ام و هر لحظه باید توی همین اتاق تنگ نمور تاریک منتظر مجازات باشم..اما ... امید رها شدن مرا رها نمی کند ...

 



+ 9:1 عصر نویسنده غزل ِ صداقت | نظر
دریافت کد گوشه نما